ویژگی کسی که یک دست داشته باشد و دست دیگرش از کار افتاده یا بریده شده باشد مثلاً مرد یکدست، کنایه از یکپارچه، هماهنگ مثلاً لباس های سفید یکدست، کنایه از به طور یکپارچه، به تمامی مثلاً شهر یکدست سیاه پوش بود، فدای جاهش جاه همه جهان یکدست / نثار جانش جان همه جهان یکسر (مسعودسعد - ۱۹۹) کنایه از متحد
ویژگی کسی که یک دست داشته باشد و دست دیگرش از کار افتاده یا بریده شده باشد مثلاً مرد یکدست، کنایه از یکپارچه، هماهنگ مثلاً لباس های سفید یکدست، کنایه از به طور یکپارچه، به تمامی مثلاً شهر یکدست سیاه پوش بود، فدای جاهش جاه همه جهان یکدست / نثار جانش جان همه جهان یکسر (مسعودسعد - ۱۹۹) کنایه از متحد