جدول جو
جدول جو

معنی یک دست - جستجوی لغت در جدول جو

یک دست
يد واحدةً
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به عربی
یک دست
Singleminded
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به انگلیسی
یک دست
d'esprit unique
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به فرانسوی
یک دست
mwenye mwelekeo mmoja
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به سواحیلی
یک دست
concentrato
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
یک دست
de mente única
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
یک دست
jednostronny
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به لهستانی
یک دست
целеустремлённый
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به روسی
یک دست
одержимий
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به اوکراینی
یک دست
eendimensionaal
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به هلندی
یک دست
einseitig
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به آلمانی
یک دست
এক-minded
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به بنگالی
یک دست
एक-minded
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به هندی
یک دست
一心一意的
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به چینی
یک دست
tek amaçlı
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
یک دست
일념
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به کره ای
یک دست
یکسو
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به اردو
یک دست
มีสมาธิเดียว
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به تایلندی
یک دست
fokus
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
یک دست
de mente única
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به پرتغالی
یک دست
一心不乱な
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به ژاپنی
یک دست
חד-מחשבתי
تصویری از یک دست
تصویر یک دست
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیک دخت
تصویر نیک دخت
(دخترانه)
دختر خوب و نیکو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کی دخت
تصویر کی دخت
(دخترانه)
دختر پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یکدست
تصویر یکدست
ویژگی کسی که یک دست داشته باشد و دست دیگرش از کار افتاده یا بریده شده باشد مثلاً مرد یکدست،
کنایه از یکپارچه، هماهنگ مثلاً لباس های سفید یکدست،
کنایه از به طور یکپارچه، به تمامی مثلاً شهر یکدست سیاه پوش بود، فدای جاهش جاه همه جهان یکدست / نثار جانش جان همه جهان یکسر (مسعودسعد - ۱۹۹)
کنایه از متحد
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ شَ)
هم نشین باشد و کنایه از دو رفیق و دو مصاحب هم هست. (برهان) (از آنندراج). هم نشین. مجالس. مصاحب. دو رفیق. (ناظم الاطباء). یک نشست
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیر دست
تصویر زیر دست
آنکه تحت امر دیگری به کار پردازد فرودست خدمتگذار، خوار و ذلیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو دست
تصویر دو دست
دستهای یکتن یدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو دست
تصویر دیو دست
تیز دست، دست دیو ید شیطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
آبی که بعد از طعام برای شستشوی دست و دهان به کار رود
فرهنگ لغت هوشیار
زیر دست فرو دست مطیع محکوم، سنخ هم سنخ، از طرف از جانب از قبیل، از عهدهء: این کار از دست... بر نمیاید) توضیح زم اضافه است
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دارای یکدست است کسی که یکدست نداشته باشد تنها بی یار باشد، یکنواخت یکجور مقابل مخلوط وآمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکدست
تصویر یکدست
((~. دَ))
کسی که یک دست داشته باشد، یک شکل، یک جور، یک نواخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از به دست
تصویر به دست
توسط
فرهنگ واژه فارسی سره
یک دست، هماهنگ، از یک نوع
فرهنگ گویش مازندرانی